
روایت آرزوی پدر در آغازین روز زندگی تا شهادت با دعای مادر
به گزارش روابط عمومی ستاد هماهنگی کانونهای فرهنگي هنري مساجد استان فارس، 22 اسفندماه در تقدیم ملی میهن اسلامی ما به عنوان روز بزرگداشت شهدا و سالروز صدور فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تاسیس بنیاد شهید انقلاب اسلامی نامگذاری شده است که بیانگر مقام والا و باعظمت شهدا و نمایانگر ارزش و قداست خون شهیدان در اعتلاء و پایداری نظام مقدس انقلاب اسلامی ایران است. ضمن گرامیداشت اینروز و گرامیداشت یاد و خاطره دلیری مردان مردمی که همه هستی خود را بر طبق اخلاص تقدیم معبود کردند، با تأسی از سخن ارزشمند مقام معظم رهبری (مدظله العالی) که فرموده اند: «امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست» و در راستای اجرای طرح «ستارگان مسجد»، این فرصت را غنیمت دانستیم تا با شهیدی آشنا شویم که از آغوش پدر و دامان مادری هیئتی و مسجدی در خون خود غلتید و در ملکوت اعلی به مقام «عند ربهم یرزقون» رسید.
شهید مدافع امنیت «محمد اسلامی جهرمی» فرزند «محمدحسین اسلامی جهرمی»، مدیر موسسه قرآنی، فرهنگی و مذهبی «مدینه النبی (ص)» و «صدیقه سادات میرصادقی» از فرهنگیان متعهد و پرتلاش و مدیر کانون فرهنگی هنری «مدینه النبی (ص)» حسینیه فاطمه الزهرا (س) شیراز به گفته مادر بزرگوارش، عصر روز پنجشنبه ششم اردیبھشت ماه سال ١٣٨٠ مصادف با دوم ماه صفر و در سالروز ولادت امام محمد باقر (ع) در ساعت 16 و 30 دقیقه درخانوادهای هیئتی و مذهبی چشم به جهان گشود.
اکنون دقایقی را پای صحبت سرکار خانم «صدیقه سادات میرصادقی»، مادر معظم شهید مدافع امنیت «محمد اسلامی جهرمی» مینشینیم. باشد که با نگاه آسمانیشان توأمان گردیده و روزی خور خوانشان شویم.
پسر آرام و متینی که در آغازین روز زندگی از پدر آرزوی شهادت هدیه گرفت
در ھمان روز تولد، زمانی که پدر برای اولین بار او را به آغوش کشید، برایش آرزوی شھادت کرد و زندگی محمد با این آرزوی معنوی، شکل زیباتری به خود گرفت چرا که مسیر زندگی او از ھمان ابتدا با عشق قلبی به اھل بیت (ع) پیوند خورد.
«محمد» پسری آرام و متین بود و از ھمان دوران نوزادی تمام سعی من این بود که بدون وضو و طھارت به او شیر ندھم. حتی به یاد دارم نیمهھای شب که نوزاد شیر طلب میکرد، بهجای وضو تیمم میگرفتم و سپس به او شیر می دادم. از سن ۶ سالگی با تشویقها، کم و بیش نماز را شروع کرد و زمانی که وارد دبستان شد در انجام آن تعصب بیشتری به خرج میداد و در عینحالی که به سن تکلیف نرسیده بود، از هشت سالگی در ماه رمضان شروع به روزه گرفتن کرد.
حاصل توجههای پدر و تشویقهای مادر/مربی کوشا در تربیت نسل انقلابی و جهادگری خستگیناپذیر در کمک به محرومان
وی در سن نوجوانی به عنوان مربی قرارگاه دانش آموزی در کانون فرھنگی مذھبي مدینه النبی (ص) فعالیت داشت و در تربیت نسل انقلابی بسیار کوشا بود. در کارھای جھادی حضور فعال داشت و در روستاھای محرومی مثل سیدان، ظفر آباد، دھک دولت آباد در کنار دیگر جوانان و نوجوانان مجموعه مدینه النبی(ص) جھت ساخت منازل برای نیازمندان دست از پا نمیشناخت و با تلاش شبانهروزی در این راستا تلاش میکرد.
ارادت خاصی به حضرت رقیه (س) داشت
از ھمان سنین کم در کلیه ی مناسبتھایی که در منزل شخصی ھیئت داشتیم به شرکت و خدمت در دستگاه اھل بیت (ع) علاقه داشت. ایام ماه محرم در عزای امام حسین(ع) لباس مشکی میپوشید که این امر تا نوجوانی و جوانی تداوم داشت و با شرکت در مراسم، ب عشق اھل بیت (ع) بر سر و سینه میزد و اشک میریخت. او ارادت خاصی به خانم حضرت رقیه (س) داشت و همه زندگی و وسایلش از جمله گردنبند، انگشتر، بازوبند، متن رو لباس، پروفایل گوشی، ھمھ " یا رقیه خاتون "بود. شب ھای سوم محرم را به عشق سه ساله حسین (ع) روزه میگرفت و حتی اگر کار یا ماموریتی داشت با ھمکارانش جابجا میکرد و در جلسه هیئت شرکت میکرد.
پسری درسخوان و معتقد که رضایت پدر و مادر برایش مھم بود
اگر گاھی پدر یا بهخصوص مادر از دستش ناراحت میشد، نمیگذاشت زمانی از آن بگذرد و حتما عذرخواھی میکرد و حلالیت میطلبید. ارتباط تنگاتنگی با من (مادر) داشت ھر گونه سئوالی حتی شخصی را با من درمیان میگذاشت. پسری درسخوان و معتقد بود. ھدفش از ادامه تحصیل، اشتغالش در سپاه و پوشیدن لباس پاسداری بود.
نکند آرزو به دل بمانم
به یاد دارم زمانی کھ در سال 1398 فارغ التحصیل شد، کارھای گزینش سپاه را انجام داد و تا حصول نتیجه گزینش، به خدمت سربازی مشغول شد. یک شب در تماس تلفنی که با ھم داشتیم، از من پرسید که از نتیجه گزینش سپاه خبری نشده و من به او گفتم که مادر صبور باش عجله نکن که در پاسخ «شھید محمد» به من گفت مادر میترسم آرزوی پوشیدن لباس سبز پاسداری به دلم بماندو من او را دلداری دادم .او گفت: مادر شما سادات ھستید. پیش حضرت زھرا (س) آبرو دارید، برایم دعا کن. نکند آرزو به دل بمانم.
ماجرای عکسی که پس از شهادت منتشر شد
یک روز در روز میلاد امام حسین(ع) و روز پاسدار، زمانی که از محل کار به منزل آمد، مرا به اتاقش دعوت کرد و عکسھایی را که در لباس پاسداری در روز پاسدار، در حرم شاھچراغ گرفته بود به من نشان داد. چقدر در این لباس زیباتر شده بود. واقعا برازندهاش بود. در بین آن عکس ھا، عکسی بود که از صمیم قلب خندیده بود. به آن عکس اشاره کرد و به من توصیه کرد: «مادر این عکس رو استوری نکن و آن برای روز شھادتم نگھدار».
مرا با لباس ھیئت دفن کنید و برایم روضه سه ساله بخوانید
«شھید محمد» در یکم خرداد1400 پس از ھفت ماه گذراندن دوره خدمت سربازی به استخدام سپاه در یگان امنیت امام حسن عسکری (ع) در آمد. زمان زیادی از استخدامش در سپاه نگذشته بود که وصیت نامه ای نوشت و در آن قید کرد که مرا با لباس ھیئت دفن کنید و برایم روضه سه ساله بخوانید. محمد خطاب به برادرش گفته بود که از این به بعد شما به جای من در ھیئت سینه بزن.
ازدواج «محمد» و «فاطمه» در روز ولادت حضرت رقیه (س)
ھمیشه پدرش به او می گفت: «محمد ١٨ ساله شدی باید ازدواج کنی». در دی ماه 1400 در حالی که فقط هفت ماه از استخدامش گذشته بود، به سراغم آمد و به من گفت که کی برای من خواستگاری میروید؟ من به او قول مساعد دادم و ھمسر مورد نظرش را همانطور که دوست داشت، محجبه، معتقد، انقلابی، ھیئتی و جھادی را یافتم و در ھفتم فروردین 1401 مصادف با سالروز ولادت حضرت رقیه (س) عقد ازدواج آنھا بسته شد. پس از اینکه «محمد» و «فاطمه» مثل2 کبوتر عاشق با یکدیگر عقد کردند، دیگر حال و ھوای محمد تغییر کرد. او با عین حالی که فاطمه راخیلی دوست داشت و مرتب با ھم به تفریح، کافه و سینما میرفتند اما ھوای پدر مادر خودش و ھمسرش را نیز داشت که رضایت ھر 2 طرف را فراھم آورد.
از تعریف خواب تا تقاضای شهید از همسرش
ھمسرش فاطمه بعد از شھادت محمد میگفت که بعد از عقد، تمام صحبتھای ما در چت و گفتگو به صحبت در باب شھید و شھادت ختم میشد. و در ھمان روزھای اول بعد از عقد، «محمد» خوابی را برای ایشان تعریف کرده بود که: « در عالم خواب، در لباس پاسداریش در خون خود غلتیده و امام حسین(ع) و خانم رقیه (س) بالای سرش بودند و حضرت رقیه (س) در خواب به پدرش اشاره می کردند که بابا ایشان نوکر منه، ھواشو داشته باش. نوکری منو کرده، مراقبش باش.» و جالب اینجاست که «شھید محمد» بر طبق ھمین رویای صادقه در اولین لباس پاسداری و در اولین ماموریت با آن لباس به مقام شهادت نائل آمد. حتی ی یک روز «شھید محمد» به همسرش گفته بود: «فاطمهجان وقتی من شھید شدم، یادت باشد آمدی غسالخانه، موھا و محاسن مرا شانه بزن تا به وقت دیدار با ارباب (امام حسین (ع)) مرتب باشم و جالب اینجاست که یک روز قبل از شھادتش 2 تا شانه برای خودش و فاطمه خریداری کرده بود که ھمسر شھید با ھمان شانه، بعد از شھادت محمد موھا و محاسنش را در غسالخانه شانه زدند.
اکنون پس از شھادت فرزندم لحظهای نمیتوانم فکر کنم که در بین ما نیست
در نیمه شب دوم شھریورماه 1401 مصادف با 26 محرم در حادثهای که توسط اشرار ترسیم شده بود، مصداق آیه «والسابقون السابقون» گوی سبقت را از ما ربود. در خون خود غلتید و به فیض شھادت نائل شد. من با عین حالی که «محمد» را با عشق به اھل بیت(ع) و با آرزوی شھادت بزرگ کرده بودم، به کمتر از شھادت او راضی نبودم.
همیشه در پاسخ به اینکه از من خواسته بود که برای شهید شدنش دعا کنم، به او گفته بودم مگر اینکه شما شھید شوی و من بتوانم فراق تو را تحمل نمایم و آن ھم به واسطه مدال افتخاری که به واسطه شھادتت، به عنوان «مادر شھید» برگردنم می افتد و اکنون پس از شھادت فرزندم لحظهای نمیتوانم فکر کنم که در بین ما نیست چرا که او حاضر است و چشم دنیایی ما لیاقت ندارد که حضور ایشان را درک کند.
سخن آخر مادر شهید «محمد اسلامی»:
او وجودش ھمواره باعث مباھاتم بوده وھست. به جایگاھی که در سن ٢١ سالگی با شھادتش در نزد خدا، اھل بیت (ع)، دوستان و ھمه عزیزان پیدا کرد، غبطه میخورم. من خود نیز با توجه به اینکه ھمیشه آرزوی شھادت را در سر میپروراندم و با عین حالی که ھنوز به فیض آن نائل نیامدهام اما خوشحالم که توانستم فرزندی برومند و پاک را در دامان خود پرورش داده و آن را به درگاه کبریایی باریتعالی با مقام شھادت تقدیم کنم. باشد که از شفاعتش محروم نباشیم. اللھم الرزقنا عواقب امورنا خیرا بالشھاده فی رکاب مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجھ الشریف) ان شاءﷲ
کتابخانهای مزین به نام شهید در دل فرهنگسرای شهروند شیراز
کتابخانه عمومی «شهید محمد اسلامی» در ۲۱ آبانماه سال ۱۴۰۳ در دل فرهنگسرای شهروند جای گرفت که علاوه بر ایجاد یک محیط علمی و فرهنگی برای تمامی گروههای سنی، محلی برای یادآوری و بزرگداشت شهدای عزیز به ویژه «شهید محمد اسلامی» خواهد بود.
«به وقت 315» منتشر شد
کتاب «به وقت ۳۱۵» زندگینامه داستانی «شهید محمد اسلامی» است که توسط رقیه بابایی نوشته شده است. راوی این کتاب فرشتهای به نام رقیب است که در لحظه شهادت محمد در کنار او حاضر شده و از لحظه تولد تا شهادتش را برای شهید روایت میکند.
در بخشی از این کتاب آمده است:
«محمد دل ما دست خدا است. وقتی او کسی را دوست بدارد، کاری میکند ما هم دوستش داشته باشیم. از کنار او بودن و همنشینی با او لذت ببریم و زمین را به هر جایی ترجیح دهیم. دنیا جای غریبی است.»